جدول جو
جدول جو

معنی چشم باز - جستجوی لغت در جدول جو

چشم باز(چَ / چِ مِ)
مقابل چشم بسته. چشم گشوده
لغت نامه دهخدا
چشم باز(چَ / چِ)
به مجاز، بیدار. مواظب. مراقب
لغت نامه دهخدا
چشم باز
مواظب، مراقب، بیدار
تصویری از چشم باز
تصویر چشم باز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشم زاغ
تصویر چشم زاغ
ویژگی کسی که چشمان کبودرنگ دارد، کبود چشم، کنایه از بی شرم، بی حیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم بند
تصویر چشم بند
پارچه یا چیز دیگر که با آن چشم کسی یا حیوانی را ببندند، کنایه از کسی که چشم بندی کند و با افسون و شعبده چیزی را دگرگون کند، کنایه از نوعی افسون که به وسیلۀ آن مردم چیزها را به صورت دیگر می بینند، برای مثال ای زلف تو هر خمی کمندی / چشمت به کرشمه چشم بندی (سعدی۲ - ۶۲۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عشق باز
تصویر عشق باز
عاشق، عاشق پیشه، کسی که عشق بازی می کند، آنکه کارش عشق ورزی است، برای مثال تو که در بند خویشتن باشی / عشق بازی دروغ زن باشی (سعدی - ۱۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ مِ)
دیدۀ دام. شبکه های دام. (آنندراج). خانه ها و سوراخهای دام
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ)
کنایه از آفتاب. (آنندراج). کنایه از خورشید و نور آن:
ناوک عصمت بدوزد چشم روز
گر کند در سایۀ چترت نگاه.
انوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه که در 18 هزارگزی شمال خاوری دیزگران و 4 هزارگزی خبگیزه واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 170 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رود خانه محلی. محصولش غلات، حبوبات، لبنیات و توتون. شغل اهالی زراعت و بافتن قالیچه و گلیم وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: چشمه ای است در جبال بارز کرمان که از او بخار متعفن خارج شود و چون حیواناتی از قبیل طیور و مار و هوام از آنجاعبور کنند بمیرند’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 230)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
دهی است جزء دهستان ابهر رود بخش ابهر شهرستان زنجان که در 36 هزارگزی جنوب باختری ابهر و 12 هزارگزی راه قیدار به آب گرم واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 757 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن قالیچه، جاجیم و پلاس وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
چشمۀ بار اسم مزرعه ای است از مزارع بزینه رود زنجان، هوایش ییلاقی محصولش دیمی و آبی از رودخانه مشروب میشود، سکنه اش پنجاه خانوار است، (مرآت البلدان ج 4 ص 231)، تحمیل کردن، بر دیگدان نهادن و آتش در زیر افروختن طعامی را: دیگ را، دیزی را بار گذاشت،
- بار خود را بار کردن، تمتعی هر چه بیشتر بردن، سود بسیار بحاصل کردن، رجوع به ’بار’شود،
- بار کردن کسی را، سخنان زشت گفتن او را: بارش کرد،
، لشکر را صف صف کردن، (ناظم الاطباء: بار)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
دهی است از دهستان میان دربند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 25هزارگزی شمال کرمانشاه و 3 هزارگزی خاور فزانچی که سر راه شوسه است واقع میباشد. دامنه و سردسیر است و 100 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات و حبوبات دیمی و شغل اهالی زراعت است. از فزانچی به این آبادی اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع طبیعی مسنا و قدیم النسق است. آبش از قنات و سکنۀآن سه خانوار است’. (از مرآت البلدان ج 3 ص 231)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان سوسن بخش ایزه شهرستان اهواز، در 48 هزارگزی شمال خاوری ایزه، کوهستانی و گرمسیر است و 190 تن سکنه فارس و بختیاری دارد، آبش از چشمه، محصولش گندم و جو، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
که چوب بازد، که با چوب بازی کند،
جوزق، معرب گوزه، غلاف پنبه که هنوز پنبه از آن برنیاورده باشند و بفارسی گوزغه گویند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ بَ)
دباغ و کسی که چرم میسازد. (ناظم الاطباء). چرم سازنده. سازندۀ چرم. آنکه ساختن چرم داند و تواند. آنکس که از پوست چرم سازد. چرمگر. آنکس که پوست حیوانات را دباغی کند. رجوع به چرمسازی و چرمگر شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ)
چشم دل. چشم خرد. مقابل چشم تن و چشم سر:
چشم سر نقش این و آن بیند
وآنچه سرّ است چشم جان بیند.
سنائی
لغت نامه دهخدا
تصویری از چشم براه
تصویر چشم براه
نگران و منتظر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم زال
تصویر چشم زال
چشم بی آزرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جام باز
تصویر جام باز
کاسه گردان، حقه باز، متقلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرم ساز
تصویر چرم ساز
دباغ و کسی که چرم می سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چتر باز
تصویر چتر باز
کسی که با چتر نجات از هواپیما بزمین فرود آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلک باز
تصویر چلک باز
کودکی که چلک بازی کند بازی کننده الک دولک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم گاو
تصویر چشم گاو
گلی است عین البقر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم سار
تصویر چشم سار
چشمه سار، سرچشمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم زاغ
تصویر چشم زاغ
کبود چشم، بی شرم بی حیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشک باز
تصویر خشک باز
پاکباز، سالک طریقت عارف
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که نه کاملا باز و نه کاملا بسته باشد، یا چشم نیمباز. چشم نیم خفته و نیم گشاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشت باز
تصویر مشت باز
کسی که مشت بازی کند بوکس باز بوکسور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علم باز
تصویر علم باز
کسی که علم را در تکایا بر پیشانی و زنخ و دندان نگاه می داشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشق باز
تصویر عشق باز
دلباخته، کبوتر باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم روز
تصویر چشم روز
آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
باعتقاد عوام قسمی از جادوست که اثر در دید مردم کند که چیزها را طور دیگر ببینند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم بند
تصویر چشم بند
((~. بَ))
آن چه که روی چشم بندند تا جایی را نبیند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشم زاغ
تصویر چشم زاغ
کبود چشم، کنایه از بی شرم و حیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشم براه
تصویر چشم براه
منتظر
فرهنگ واژه فارسی سره